۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

دستورالعمل جنایی


سریعا وارد اتاق می شوم! دست راست زیر انبوه لباس ها، تلفن را پیدا می کنم، گوشی را بر می دارم و شماره ای را می گیرم که شاید زمانی آن را تو به من داده بودی تا در شرایط اضطراری از آن استفاده کنم. آن طرف گوشی صدایی خشک و زبر جواب می دهد. می پرسد : شما؟

قرار نیست که همه بدانند و از همه بیشتر من می دانم. پس اسلحه را می توانستم سمتش بگیرم و از او خواهش کنم که تسلیم بشود ولی بُز آوردم. "دستور العمل استفاده از اسلحه به هنگام درخواست تسلیم" را بلد نبودم، پس همان کاری را کردم که باید. به صدای پشت تلفن گفتم : می خواستم تسلیم شود ولی او به من می خندد

عجب ابلهی بودم که گمان بردم "اسلحه" را تو به من دادی. بعدا مشخص شد که آن من بودم نه تو و یا  همان تو بودی نه من. روی اسلحه اثر انگشت هر خری که باشد آن یکی تسلیم می شود. گزارش پلیس تکلیف ما را روشن می کند

از توی تلفن صدای لباس ها می آمد، این بار "وضعیت اضطراری" تماس گرفته بود و دستور العمل را برایم رو خوانی کرد من هم همه را نوشتم درست مثل دیکته! کاش وقت می کردیم حداقل رخت خواب ها را جمع کنیم ولی نه آن طوری که برایمان مهم باشد

دستور العمل را این بار من برایت خواندم و ازت خواستم که اگر با موردی مشابه برخورد کردی به همین رویه ادامه دهی . عجب ابلهی بودم که دیدم "اسلحه" در دست توست. من برایت بستنی خریدم وبا خود گفتم " این بار باید بی خیال شم!" که رویم "اسلحه" کشیدی . این بار به گمانم تو بُز را با خود حمل می کردی! لیسانس ارجینال "اسلحه" دست من بود و مال تو کپی قفل شکسته! پلیس هم نتایج انگشت نگاری را تا فردا مشخص میکند

هنوز هم فکر می کنم رخت خواب ها را آنطور که باید جمع نکردیم

 

 

دفتر یادداشت

بهار 84

کلاس پیله فروش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر