1- در لغتنامهی
دهخدا ...
خرافة. [ خ ُ ف َ
] (اِخ ) نام مردی پریزده از قبیله ٔ عذره بوده است و او آنچه از پریان می دید، نقل می کرد و
مردم او را بدورغ میپنداشتند و باورنداشتندی و گفتندی : هذا حدیث خرافة و هی حدیث مستملح کذب .
(منتهی الارب ). در اصابه راجع به او آمده است :او مردیست که در بی پایگی احادیث
به او مثل زده میشود و احادیث بی پایه را می گویند: «حدیث خرافة». نام اودر بین
صحابیان نیامده است و فقط نقل کرده اند که عایشه شرح حال او را بنقل از پیغمبر
چنین آورده است که پیغمبر روزی گفت : او مردی صالح بود و شبی از نزد من خارج شد و
سه جن بر او حمله بردند و او را به اسارت گرفتند؛ یکی قصد قتل او کرد و دیگری می
خواست او را دربند کند و سومی گفت : صحیح آن است که او را آزاد کنیم . تا آنکه
مردی از جنیان بر آنها گذشت و قصة بطولها. بعضی دیگر داستان خرافة بصورت دیگری
آورده اند مبنی بر آنکه روزی پیغمبر نزد اهل بیت و زنان خود حدیثی گفت . یکی از
آنها گفت : این حدیث «خرافة» است ، پیغمبر فرمود: شما «خرافة» را نمی شناسید،
خرافه مردی از عذره بود و مدتها در اسارت جنیان بسر برد و از آنها داستانها نقل
کرده است . (از اصابة ج 1 قسم 1 ص 107)
خرافة. [ خ ُ ف َ
] (ع اِ) آنچه چیده شود از میوه . (منتهی الارب ). (از لسان العرب ) (از تاج
العروس ). || سخن خوش که از آن خنده آید. (یادداشت بخط مؤلف ). || افسانه . (مهذب
الاسماء). حدیث دروغ .(یادداشت بخط مؤلف ). کلام باطل و افسانه که اصل ندارد. ج ،
خرافات .
2- در گردباد ...
یک هفته که گذشت
دیگر حوصلهی اسکندر سر رفته بود. نه تنها صبح و ظهر و غروب که گاهی وقتها ساعت
به ساعت پشت پنجره میآمد و منتظر میایستاد، موش کوکی را روی شیشهی پنجره راه میانداخت
و روی ایوان میرفت و درست مثل خود سمندر سوت میکشید، اما خبری، هیچ خبری نبود.
پنجرههای بسته و تاریک، نشان میداد که نه خیر، سمندر برنگشته است.
اسکندر بیشتر
از اینکه نگران شود، دلتنگ شده بود و به خیالات عجیبی پناه میبرد. خیالباف شده
بود، خیالباف که نه خرافاتی شده بود. پیش خود میگفت اگر توی استکان چایی بخورم،
شاید برگشته باشد، ولی تصمیمش به یکباره عوض میشد، استکان را خالی میکرد و در
فنجان چایی میریخت و با فنجان چایی میخورد و به پشت پنجره میرفت، پنجرههای
سمندر همچنان همچنان بسته و تاریک بود و اسکندر به خود سرکوفت میزد که کاش در
استکان چایی خورده بود و تفال بچگانه، گاهی ده بار تکرار میشد. یک هفته به سه
هفته رسید. در این فاصله اسکندر چندبار بیرون رفت و برای خود خرت و پرت خرید. یکدسته
بشقاب کاغذی که گلهای زرد و آبی داشت، یک خوشه انگور پلاستیکی بسیار بزرگ که تمام
پنجره را میپوشاند، یک لباس هندی و یک عروسک بزرگ که دلقک بود و هروقت پای راستش
را بالا میبرد دلقک اخم میکرد و هروقت پای چپش را بالا میبرد دلقک غش و ریسه میرفت
و طنابی در خشتک دلقک بود که اگر به پایین میکشیدند، دلقک دهانش را باز میکرد و
و زبانش را بیرون میآورد. همهی اینها را خرید که از پشت پنجره نشان سمندر بدهد
و لبخند او را ببیند، و همهی آنها را نه یکبار که چندین بار پشت پنجره برد، ولی
در خانهی تاریک همسایهی روبرو کسی نبود که بشقابهای کاغذی گلدار و خوشهی انگور
باور نکردنی و دلقک حیرت آور او را ببیند تا چه رسد به اینکه لبخند هم بزند، لبخند
موقعی است که یکنفر وجود داشته باشد که لبخند بزند. هرچه زمان میگذشت، اسکندر
دچار توهمات غریبی میشد، گاه به طور کامل، شکل و شمایل سمندر یادش میرفت، در
چنین لحظاتی از خود میترسید و گاهی هم از اشباحی که بجای سمندر در خیال او شکل میگرفتند.
سمندر همیشه یک شکل نبود، گاهی دراز و لاغر، گاهی هم کوتاه و لاغر، گاهی هم مخلوطی
از همهی اینها بود، بالای بدنش چاق و کوتاه بود و قسمت پایین دراز و لاغر، و
سمندر گاهی پشت پنجره میآمد. خود سمندر نمیآمد، کلهاش میآمد پشت پنجره، انگار
طناب زیر خشتکش را بکشند که دهانش را باز میکرد و زبانش را بیرون میآورد و زور
میزد موش کوکی را که روی شیشه اینور و آنور میدوید، ببلعد، موش کوکی هم این را
میفهمید، تندتر میدوید، جست میزد و خودش را میانداخت تو جیب ربدوشامبر
اسکندر.
- ساعدی/ قسمتی از «اسکندر و سمندر در گردباد»
3- در میان
قمار و اتفاق ...
من خرافاتی شدهام، شما هنوز باور ندارید که شدهاید؟ پسچرا از اشیا بیش از
آنچه که باید، انتظار دارید؟
با یک نگاه دوباره به دورو برتان، متوجه میشوید که من، تنها خرافاتی جمع
نیستم. شما هم برای آنچه ندارید، بدیلی بیربط و ارتباط ساختهاید و خِلل و فُرج
فقدانگاهتان را با این اشیا پر میکنید.
وقتی هر کس برای خود دنیایی منحصربفرد ساخته، وقتی جای خالی هر میلی با شیای
پر شده که کمترین ارتباط واقعی را با واقعیت خالی خودش دارد، وقتی اشیای دور و
برمان همه در یک لحظهای از همزیستی بردهوارنهشان با (ش)ما، به درجهای بالاتر و
«معنا دار» ترقّی کردهاند، هنوز هم اصرار دارید خرافاتی نشدهاید؟
یک نگاه اجمالی به انگیزهی حجم انبوه زندگیهایی که در پشت مانیتورهای
اجتماعی صف کشیدهاند و نوبت به نوبت رد میشوند بیاندازید، مقصودم از خرافات
کاملا واضح است.
در خوشبینانهترین حالت، آنچه در این جامعهی مجازی (و البته آدمهای حقیقی)
اتفاق میافتد، بر سر همین اشیاییست که از خوب یا بد حادثه، گاهی هم در خارج از
این مَجازی بودن، معنایی دارند. کاملا واضح است، آنچه در روابط این آدمها (خارج
از بحث مردسالارانهی آدم بودن!) نقش فعالی را بازی میکند، همین اشیاست. اشیایی
مجازی (و بازهم مجازیتر ولی در نهایت حقیقی!) که برای هر کس جایگاهی بیش آنچه که
باید داشته باشد، دارد؛ تداوم در رشد این روند، کاملا نشان میدهد که سطح ارضایِ
میل شابکین اجتماعی کجاست.
تاس، شش وجه بیشتر ندارد. قُماری که نهایتا با جفتشش ختمبهخیر شود دیگر چه
معنایی از قُمار دارد؟ این تاس مگر به مدد وِرد و ذکر بیشتر از شش بیاورد. تنها
شاید دلمان خوش باشد که روزی این اوراد، این اذکار، این اشیا، وضع فعلی را کمی
تغییر دهند (به امید روزی که تاسم جفتهفت هم بیاورد!).
قوهای که برای رویاپردازی بود -در
بهترین حالت- بهجای آنکه تقویت شود، بیشتر در حال تبلیغ شدن است، وقتیکه
رویاها مشروعیت خود را از تاییدی همگانی کسب میکنند (که البته شکی نیست، این
تایید همگانی نیز بر مبنایی خارج از رویاست)، دیگر چه تفاوت دارد برای سرنوشت این
رویاها فال ورق گرفت،تاس انداخت، استخاره کرد، یا آن را به دست محکمهی عمومیِ افراد
ایزوله شده، واگذار کرد؟ در نتیجه هرکس به شکلی کاملا ایزوله،صرفا تعداد
تماشاچیان خود را بیشتر، و خود تماشاچیِ دیگرانِ بیشتری میشود. همینطور، رویایش
را نیز قبل از پرورش کامل (که بگمانم، زمان عملی شدن آن باشد) به باد فنا میدهد
و خاطر خود را اینگونه رضا میدهد. ببینید چگونه شاهدیم که رویاهای دیگران با چه
سرنوشت تراژیکی مصرف میشوند، «واقعیات» به «تصاویری از واقعیات» بدل میشوند،
فعالیت هم به مناسکی خرافی، چرا که از فعالیت تنها یک تصویر بهجا میماند، تصویری
ایزوله که با اتصالی متافیزیکی به واقعیتش چسبیده ... کما اینکه در رویای ما، برای زندگی به مشروعیت
احتیاجی نبود، چرا که کسی بر کسی برتریِ ماورایی نداشت، شما از نفرِ دیگر (؟*) ماوراترید،
برای همین بیش از آنچه که باید انتظار دارید.
من خرافاتی شدهام، شما هنوز باور ندارید که شدهاید؟ پس چگونه قمار میکنید؟
چگونه زندگی را به تاسها واگذار میکنید؟ فردی را میشناسم که در اوج دوران جنونش
برای هر کاری تاس میانداخت، (لازم به ذکر نیست که برای مجنون مذکور واقعا تفاوتی
در کارها وجود نداشت- چرا که او اساسا به
همه چیز دنیای واقعی بیتفاوت بود و الویت بندی ستودنی خودش را داشت- او واقعا
برای تصمیمگیری در مورد کاری که با او بیگانه بود، به محرکی بیگانه مثل تاس
احتیاج داشت) اطرافیان عاقل فرد مجنون، این کارش را دستمایهی تمسخر و تفریح قرار
میدادند، غافل از آنکه خود با ایمانی عجیب باور داشتند کارهای بیمعنای امروزشان،
فردای معناداری را برایشان میسازد. برای همین است که برای مبارزین خط مقدم خرافهپرستی
پیشنهاد میکنم، یکبار دیگر به زندگی خود نگاهی بیاندازند. چه تضمین عینی و مادی وجود
دارد که راه طی شده، به کعبهی مقصود برسد؟ و یا این ضمانتهای موجود، چقدر به
اهدافشان مرتبط است؟ در مواجهه با اهداف رویاییمان چه کنیم؟...
من خرافاتی شدهام، شما هنوز باور ندارید که شدهاید؟ زمانیکه ظاهرِ واقعیتهای
کاملا فردی، تنها نقطهی تماس آدمها (حتی نه الزاما به شکل مردسالارانهی آدم)
باشد، خرافات دیگر لزومی ندارد به شکلِ داستانهای جن و پری محدود بماند (هرچند
احتمالا زندگی آدمها در زمان افسانهها، کمتر فردی بوده و به همین احتمال، بیشتر
به رویایی جمعی شباهت داشته است). زمانیکه برای پایان این وضعِ حاکم، در انتظار
معجزه ماندها(ی)م (هرچند معجزه اگر آمدنی بود، تا الان خودش را رسانده بود)، نمیتوانم
بر خرافاتی نبودنم اصرار بورزم، شما چه طور میورزید؟ چطور میتوانم خود را مُشرِک
ندانم وقتی خرافاتی هستم، چطور خود را مُشرِک میدانید، وقتی به شراکتی که به مذهب
میورزید، قائل نیستید؟ شاید هنوز باور ندارید زجری که در این زندگی دنیوی میکشید،
به قصد سعادت در زمانیست «قرار است بیاید» ... لابد یکروز، چشممان را که باز
کردیم، میبینیم ناجی آمده، همهی کارها را کرده و حتی کتری را هم روی اجاق
گذاشته، منتظرست که بیدار شویم تا با هم صبحانهی پیروزی بزنیم.
من خرافاتی شدهام، حتی از همین پرانتزهایی که باز میکنم، از همین توضیحات
اضافهای که بابت هر چیزی میدهم معلوم است که بهگونهای خرافی در حال توضیح چیزی
هستم وگرنه اگر خرافه نبود، چه لزومی به «توضیح» بود؟ (همزمان رد هم دادهام لابد
وگرنه تاس به هر عددی بیاید، چه توفیری دارد وقتی که تاس شش وجه بیشتر ندارد و هیچوقت
هم قرار نیست عدد من را بیاورد ولی همچنان اصرار دارم تا تاس بیاندازم-زندگی کنم) این
حرف جدیدی نیست، من جدیدا متوجه شدهام که خرافاتی شدهام، رویاهایم را در خواب میبینم،
برایشان مناسک بیمعنایی انجام میدهم و هر روز مرا از همهچیز دورتر میکنند،
همانطور که همه چیز، خود از همه چیز دور تر میشود. من خرافاتی شدهام، شما هنوز
باور ندارید که شدهاید؟
توضیح*: گمان نکنم تفاوت "اشیا" و "افراد"، برای آدمها
(به خصوص به شکل مردسالارانهی آدم!) بیشتر از تفاوت "اشیا" و
"اشیا" باشد.
توضیح عکس: لابد تزیینیست!