۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

سفسطه و ایده آلیسم





از نظر من ریشه ی سفسطه و ایده آلیسم، دقیقا در یک منطقه از ذهن قرار دارد! هر دو، ریشه در ظرفیت فکری ما دارند. هر دو همان چیزی هستند که می خواهیم و نمی توانیم. نکته زمانیست که کسی با این موضوع مخالفت نیز بکند! آن جاست که قرار است انقلاب بشود.
بالا نمی تواند و پایین نمی خواهد!
* * *
احتمالا "تفاوت"، به مراتب ظریف تر از "شباهت" است است و به همین میزان شفاف تر و صریح تر! فقط کافی است که یک چیز، به اندازه ی یک تار مو، با یک چیز دیگر، تفاوت داشته باشد. ولی همان چیز، تا "چه اندازه" به چیز دیگر شباهت دارد؟
جمله ی بالا من را به یاد تفسیر بیش فعالی ذهنی می اندازد. زمانی که ذهنمان تا نهایت همه جا قرار است برود، ما خود نمی توانیم . با تعصب خاصی قسمتی از این فعالیت زیاده از حد را، پارانویا می نامیم. ولی هنوز نمی دانیم که قسمت دیگری این فعالیت بیشینه چه می گوییم؟ قسمتی که خوشبینی بیش از حد را به ارمغان می آورد.
احتمالا "تفاوت" امری ساده تر از "شباهت" است و به همین میزان "گنگ" تر و نامفهوم تر! تقاوت مابین چیز و چیز دیگر، به راحتی قابل کشف است، ولی دقیقا تفاوت در کجاست؟ سیب و پرتقال در میوه بودن با هم شبیهند ولی تفاوت سیب با پرتقال (دقیقا) در کجاست؟
* * *
همکار من، برای اینکه چندرغازی را به سفره ی خویش بیافزاید، صبح تا شب به دنبال یک ایده ی "باحال" است (کما اینکه خودمم همینطور). این ایده ی "باحال" قرار است از همه چیز گرفته شود و به هیچ چیز ختم نشود! بدون آنکه دانسته شود، فرق "باحال" و "بی حال" دقیقا در کجاست؟ و چرا شبیه ایده ی "باحال" را نمی تواند بسازد.
تا آنجا که به یاد دارم، مساله ریشه دار تر از این حرف هاست.
سوسول های امروزی، از این ریشه به عنوان اثر بال پروانه ای یاد می کنند و من نام توالی تاریخ را برایش انتخاب میکنم.
امروزی ها می گویند، بال زدن پروانه ای در آمازون، باعث طوفان در سیبری خواهد شد. من می گویم، برای پروانه چاره ای نیست جز بال زدن و برای سیبری چاره ای نیست جز طوفانی شدن. این دیدگاهی که برای طوفان شدن سیبری منتظر بال زدن پروانه است، مرا به یاد آن لحظه ی هالیوودی می اندازد که کل افراد یک فیلم کشته می شوند تا قهرمان به واسطه ی کابلی که به گوز بند است، بتواند دختری را از آسانسور در حال سقوط بیرون بکشد! وووااااه ! چه شانسی! حالا خودتان قضاوت کنید، کداممان مغز منجمدتر و مرتجع تری داریم؟ آنکه میگوید، قهرمان می توانست دختر را نجات ندهد یا من که می گویم اصولا قهرمان انتخابی نداشت برای نجات دختر!
آنکه وجه "قهرمان" بودن را در انتخاب عمل صحیح می پندارد، به دنبال ایده ی "باحال" است. منتظر شانس و امام زمان می نشیند و بال پروانه را عامل طوفان سیبری می پندارد. ولی آنکه می گوید چاره ای نبوده، اصولا همه ی این رشادت ها را اجباری می پندارد.
وقتی می گوییم "قهرمان" یعنی از اول به دنبال یک ایده ی مافوق بشر می گردیم، چیزی بالاتر از اختیار که ما را احاطه کرده، " قهرمان" اگر نجات انسان را (به لطف زحمات دست اندر کاران و عوامل پشت صحنه) انتخاب نمی کرد، فیلمی ساخته نمی شد. ... ولی! من می گویم، حقیقتا ایده ی "باحال" ای وجود ندارد. فقط روی ایده "کار" انجام گرفته. چیزی به یک باره خلق نمی شود، پروانه یکهو تصمیم به بال زدن نمی گیرد و کسی را از کار کردن گریزی نیست.
پس بیاییم بی خیال شانس بنشینیم تا دموکراسی را برایمان به ارمغان بیاورد. و بیاییم خیالمان را معطوف به بال زدن خودمان بکنیم. اینقدر بال بزنیم تا به بال زدن آن پروانه ی کذایی احتیاجی نباشد. و بیاییم به یک تعریف دقیق از "تفاوت" و "شباهت" دست پیدا کنیم. آنوقت صبح تا شب می توانیم ایده های "باحال" و "بی حال" را بسازیم.