۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

از سری افتخارات چندش آور




مانند هر بچه ی دیگری سرکوفت های خانوادگی از سری مواردی است که در شکل گیری من تاثیر داشت. منتها نکته آنجا بود که این سرکوفت ها نه تنها مرا به سمت کسب موفقیت سوق نداد که مرا از تسخیر پلکان نخست رقابتها فراری میداد. اینکه "فلانی" نمره ی "بهمان" گرفته، تنها توانست مرا از نمره گرفتن فراری دهد. اصولا الان که بعد بیست و پنج سال به خودم نگاه می کنم، می بینم همیشه با قصدی که خودم از خودم پنهان می کرده ام، از زیر "کسب موفقیت" فرار کرده ام.
بزرگتر شدم و طبیعتا نگاهم به ماجرا تغییر کرد! دیگر اصلا تسخیر موفقیت اهمیتی نداشت، تمسخر موفقیت بود که من را ارضا می کرد و همین روال مرا به سمت "پوچ انگاری توفیق طولی (ارتفاعی)" سوق داد. بسیار ساده و روان! بدون تلاش چندان عجیب و غریبی! مسله ای که این روزها مغز مرا به خود مشغول کرده، اینست که چرا دیگران هنوز هم بر ارزش "موفقیت" تاکید می ورزند.
بارها و بارها شده از اینکه دوستی از من تعریف کرده باشد دچار چندش شدم! در عوض زمانی که کسی را برانگیخته ام دقیقا لحظه ای بوده که ارضا شده ام... توجه کنید! گفتم کسی را برانگیخته ام! مثلا تصور کنید آقا/خانم "الف" از نقطه ی یک می خواهد به نقطه ی دیگری برود. من از اینکه در نقطه ی دو ایستاده باشم چندش می شوم ولی دلم میخواهد که کاری کنم تا همان "الف" به نقطه ی دو برسد و این البته از "خود سوژه پنداری" من است.
به تازگی به افتخار عجیبی دچار شده ام. در جایی که کار می کنم و بنا به جبر کار، قرار شد برای پر کردن ژورنال تبلیغاتی یک برند نسبتا مطرح خارجی، ایده بپردازیم. قرار بود ایده ها همه از سراسر جهان جمع شوند و به آنطرف ایمیل شوند و بنابر ادعای خود برند، از میان هزاران ایده، چندتایی انتخاب شوند و در نهایت در ژورنال سال منتشر شوند. تا باشد عبرت بقیه ی آژانسهای مربوطه در سراسر دنیا بشوند و به مغز سایر انسانها تزریق شوند.
معمولا ایرانی ها چون بهترین مردمان جهانند و یک خلیج به نام خودشان دارند و نه سوسمار می خورند و نه نوکر ملت دیگه ای بوده اند و ... به این افتخارات نیازی ندارند و کمتر اتفاق می افتد که کلاس خود را در حد این چنین ژورنالهایی تقلیل دهند. مع البس ما برای این ژورنال کار کردیم و ظاهرا برای اولین بار در تاریخ تحمیق مردم (بخوانید تبلیغات تجاری) ایران، کارمان در آنطرف گل کرد و صد البته هم همه خوشحال شدند ولی ... حالا من مانده ام این لکه ی ننگ موفقیت را چگونه پاک کنم؟
واقعا برایم چندش آورده است تا جایی که آمده ام و اینجا دارم اعتراف می کنم که واقعا کار خاصی به انجام نرسیده که حالا بابتش حتی تشکر خشک و خالی شود. هرچند می دانم چندان نباید به پاداشی خوشبین باشم. ولی همین پاداش های معنویش هم مرا بیشتر عصبی می کند. احساس می کنم که شده ام از این دافها ... از همین دافها که بابت بینی سربالایشان به زحمت می توانی به یک بستنی چوبی مهمانشان کنی. اساسا موجودات نفرت آوری هستند، نه؟
گفتم داف! یک مساله ی دیگر هم این روزها مشغله ی ذهنی من است . البته سالها بوده ولی پایان بندی مناسب برای آن مرا بیشتر دچار اعوجاج کرده.
الان سالهاست که در خیابان راه می روم و میلیاردها دختر و زن در جلوی من قرار گرفته اند که آنها هم داشتند هم مسیر بامن – منتها چند قدم جلوتر- راه می رفته اند. نکته ی جذاب همیشگی، نگاه عابران پسر و مردانی است که از روبرو می آیند که نگاه دزدکیشان به خانم جلوی من باعث تحریک کنجکاوی من می شده.
در اکثر مواقع کاری که از دست من بر می آید، این است که از روی کنجکاوی اندکی بر سرعت خود می افزایم. خودم را به جلو تر می رسانم و به گونه ای که نیت پلیدم آشکار نشود (مثلا به بهانه ی بستن بند کفش و یا دیدن ویترین) به آن زن یا دختر نگاه می کنم و همیشه از نتیجه ناراضی ام.
ظاهرا سلیقه ی من با عموم مردم بسیار تفاوت دارد. هر چقدر نگاه مردان روبرویی حریص تر است، نتیجه ی کنجکاوی ام نایلونی تر می شود. تا اینکه به خودم می آیم و می گویم خوب! مگر من از قبل انتظار این مواجهه را نداشتم!؟ نکته ی غمبار ماجرا اینجاست که من همیشه نسبت به شکست این مواجهه عمیقا باور دارم و مطمئنم که چهره ای که خواهم دید، مطمئنا مایوس کننده تر است. آخر این همه تناقضاتم را در کجای دلم بگذارم؟

۳ نظر:

  1. cheghadr ba ham fargh darim!!!
    rasti,ye bastani mitunam mehmunet konam?

    پاسخحذف
  2. مارد بگرید..
    بابک فقط 5 دقیقه سر این عبارت نامانوسِِ ناهمه چیزِِ پوچ انگاری توفیق طولی مکث کردم و هنوز نفهمیدم چیه..
    و اما.. عزیز چرا اصلا به موفقیت فکر می کنی.. برای خودت طبیعیش کن..
    انگار یه کاریه مثه چیپس خوردن.. خوردی خوردی نخوردی هم نخوردی :) حتی بهش فکر نکن :)
    و اما دخترا.. خیلی تعجب نکن سلیقه ی منم با تو یکیه منم از اینا خوشم نمیاد :) تنها نیستی برادر :)

    پاسخحذف