
خطاب به آنکس که نسلش را خطاب میکند:
چندی پیش همه شاهد بودیم که بواسطهٔ عبور یک نسل از دههٔ سوم زندگی، موجی فراگیر جامعهٔ جوانان وطن (بالاخص فیس بوک) را دربرگرفت. نوستالژی نسل دهه شصت در قالبهای مختلف (بنا به حکم طبقهٔ مولد). از «شما یادتان نمیآید»ها و بازنمایش تصاویر حاکم بر جامعهٔ ایرانی در دهههای شصت و هفتاد گرفته تا نوستالژی مبارزات انقلابی همزمان با خیزشهای عمومی سال گذشته.
نسل دههٔ شصت نسلیست که دوران نوجوانی خود را همزمان رسوخ سرمایه داری غربی در پایههای ایدئولوژیک جمهوری اسلامی سپری کرد. دورهای که مظاهر اختلاف طبقاتی به عنوان مظاهر غربزدگی در دستگاه پروپاگاندای پلاستیکی حکومت معرفی میشدند. همزمان رشد این نوع سرمایه داری، در پس این ظاهر سازیها، رشوههایی نیز رد و بدل میشد (که هنوز هم میشود): هرچند که مهمانی مختلط قدغن بود (که همچنان هم هست) ولی نهایتا پارتی گرفته میشد. هرچند که ماهواره قدغن بود (وهست) ولی برخی از خانوادهها میتوانستند در خانهٔ خود پنجرهای به سوی غرب داشته باشند. هرچند که نوشیدن جز بر شربت شیرین شهادت حرام بود، ولی بالاخره میشد در شهرکهای ویلایی و برخی رستورانها نوشید. هرچند...! دسترسی به دنیای گردش آزاد اطلاعات مخصوص طبقهای بود که شاید قرتی بودند ولی تکنوکراتهای آینده ساز رفسنجانیها و خاتمیها بودند و در نهایت شرکای تجاری جمهوری اسلامیِ ریشو محسوب میشدند.
دههٔ شصتیها بزرگ شدند و حالا نوبت آنهاست تا راهی که پدرانشان هموار کردهاند را ادامه دهند. مخالفتهای ظاهری با حکومت و در عین حال تلاش برای کسب جایگاه بهتر اجتماعی در ساز و کار قدرت حاکم! چرخهای متنوع از رشوههای مادی و معنوی. بدون آنکه خود بدانند. آنها از روی غریزه عرف را رعایت میکنند.
***
در زمان غیاب مولفان بزرگی که دست در انتشار نشریات داشتهاند همچون شاملو، براهنی و....، کارناول نشر و آزادیخواهی به دست ژورنالیستهای در پیت به راه افتاده که قبل از شناخت هرّ از برّ و بدون هیچ شناخت حقیقی از بستر زندگیشان، دست به قلم میبرند و هر چرندی را تحت عنوان فخر فروشیهای فرهنگی (ویا حتی ضد فرهنگی) در گوزنامهها و سایتهایشان منتشر میکنند. این «روزنامه نگاران»، بیهیچ واهمهای و با جسارت تمام، اگر قصدی فراتر از اسکی روی پسماندِ جریانات غالب فکری داشته باشند، آنچنان به تجرید و تاویل پناه میبرند که زبانی الکن پیدا میکنند و سنت ارتجاعی گنگ گویی شرقی را به پیش میبرند و در پس ترمهای روشنفکری چهل سال پیش اروپا سنگر میبندند. گاه در مقام مفسر، بیانیههای سی سال پیش احزاب شکست خوردهٔ چپ ایران را بلغور میکنند.گاه در مقام مولف، ترجمههای ناقص و پر اشتباه را منتشر میکنند و در این میان اگر دستشان به جایی بند نشد، نصیحتهای پدرانهای را قرقره میکنند که احساس میشود اساسا «تنها گفتهاند» و احتمالا از کسی کمک نگرفتهاند! متاسفانه بیش از نصف این جماعت، دهه شصتیها هستند. آنکه تا دیروز بغل دستی نیمکتمان بود و جملات بچههای دم دفتری را در وبلاگش بلغور میکرد، حالا برای خودش دم و دستگاهی راه انداخته و اگر در خدمت مستقیم نظام نباشد، یا روزنامه نگار شده و یا در سایت خودش تیم کشی میکند.
***
اشتغال معضل مهم این نسل است. آنان که در این نسل، خرده سوادی برای خود دست و پا کردهاند اگر به کار بیگانه نخواهند تن دهند و قرار نباشد پوشک رییسشان را عوض کنند، باید ترتیبی دهند تا از همان راهی که قرار است فکر کنند، نان بخورند. سرمایه داری متاخر در راستای چوب پنبه گذاری بر سرِ نوک کلاغهای مزاحم، ساز و برگ خود را عَلم میکند. روزنامهٔ شرق نمونهٔ کاملی از این وضعیت است. گاه از خودم میپرسم، رفقایی که در اینجا مینویسند، پولی هم در میآورند؟
در حقیقت تنها وجه توجیه پذیر این چنین نوشتههایی درجایی همچون شرق ارتزاق است وگرنه وای بر این نسل اگر خزعبلاتی که در شرق مینویسد را خود باور داشته باشد.
پدر من -مانند خیلیهای دیگر- یک متوسط نسبتا آگاه است (همان خرده برژوای صنعتگر که در حال حاضر خیلی تلاش دارد تا مضامین کارگری را از میان تحلیلهای بهنود و بیانههای موسوی بیرون بکشد که لابد به پسرش ثابت کند که هنوز امیدی هست تا در بدنهٔ حکومت، اسب تروایی وجود داشته باشد و گمان میبرد «ب» از قماش کاستروست و «ک» از کرباس لنین) او روزنامهٔ شرق میخواند و من باید از این بابت حرص بخورم. او روزانه هزار تومان (!!!) میدهد تا تحلیلهای آبکی همنسلان بیسواد مرا در گوزنامهٔ شرق بخواند. او و خیلیهای دیگر فراموش کردهاند زمانی در این خیابانها و روی پیشخوان دکههای مطبوعات، کتاب جمعه، کتاب هفته، ستارهٔ سرخ و کیهان هفته قرار داشت. زمانی بود که نویسندهای مثل بهمن فرسی، ابوتراب خسروی، نعلبندیان و.... مینوشتند و اگر کسی در جریدهای مینوشت، سرش بر تنش میارزید. زمانی که هیچ کداممان اکنون به خاطر نداریم. وقتی که: ما یادمان نمیآید